صدراعظم فرنگ و حکیم بافرهنگ!
جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید اعلی حضرت هردمبیل که نمونه ای اعلا و کامل از یک شخصیت کندذهن و خنگ بود ،ناگزیر همه دولتمردان و درباریان خود را نیز از بین همین قشر بی فرهنگ و سطحی نگر برمی گزید؛چون تنها معیار و ملاک گزینش مسئولان و مدیران شهر هرت،بله قربان گویی،چاپلوسی و تملق گویی بود. در نتیجه بدیهی است شهری که توسط این گروه نادان و متملق اداره شود، آشفته و نابسامان و پر هرج و مرج است.چیزی که در این شهر وجود ندارد،عدالت و صداقت است و فساد و ناامنی و بدبختی همه جامعه را دربر می گیرد. تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی
صدراعظم فرنگ و حکیم بافرهنگ!
بسم الله الرحمن الرحیم
اعلی حضرت هردمبیل در یکی از سفرهای خارجی در شهر فرنگ وقتی اوضاع مرتب و منظم و شهرهای آباد و مردم مرفه و خوشبخت آن کشور را مشاهده و تماشا کرد، پیش خود گفت :
عجب پیشرفتی! عجب کشوری، چه رفاهی، چه نظمی، چه سیستم اداری منظمی، چه تشکیلاتی؟!
او به فکر فرو رفت و از داشتن همکاران و درباریان بی کفایت و نادان خود ناراحت شد و نزد خارجی ها احساس خجالت و شرمندگی کرد. روزی از شاه فرنگ پرسید:
شما چه کرده اید که کشورتان این همه پیشرفت کرده ؟
شاه فرنگ پاسخ داد :
ما مسئولان و مدیرانی قوی برای کشور برمی گزینیم.
هردمبیل گفت : شما دولتمردان و مسئولان قوی و باکفایت خود را چگونه شناسایی و انتخاب می کنید؟ چون این گونه که من می بینم همه مسئولان شما باکفایت و در مدیریت قوی هستند و امور کشور را به خوبی اداره می کنند.
شاه فرنگ پاسخ داد: ما در بدو گزینش همه مدیران و مسئولان کشور از همه آنان تست هوش و مدیریت می گیریم و ازبین بالاترین بهره های هوشی و علمی کشور، مدیران خود را برمی گزینیم.
هردمبیل پرسید: ممکن است نمونه ای از این تست گرفتن ها را من ببینم؟
شاه فرنگ پاسخ داد: البته! همین الان نمونه ای از ضریب بالای هوشی صدراعظم خود را به شما نشان می دهم.
شاه فرنگ بلافاصله صدراعظم خود را به دربار فراخواند. پس از باریافتن صدراعظم ،شاه فرنگ به او گفت:
سوالی از تو می پرسم . باید فورا و بلافاصله پاسخ دهی.
سپس از او پرسید:
«اون کیست که زاده پدر و مادر توست، اما برادر و خواهرت نیست؟»
هردمبیل خودش هم رنگش پرید و در جواب فروماند،ولی خوشحال شد که شاه فرنگ این سوال را از او نپرسیده است. بنابراین خوب گوش داد ببیند صدراعظم فرنگ چه پاسخی می دهد. صدراعظم بلافاصله جواب داد: «خوب، معلوم است! خودم هستم!»
هردمبیل از این پاسخ زیرکانه و فوری لذت برد و وقتی به شهر هرت برگشت، فورا صدراعظم خود را فراخواند و کلی داد و هوار راه انداخت و حنجره پاره کرد و سپس به او گفت :
« خاک بر سرت. آخر این چه وضع مملکت است؟!! مثلا تو وزیر اعظمی! خجالت بکش. یک سوال از تو میپرسم، سه روز فرصت داری جواب بدهی. وگرنه میفرستمت جایی که عرب نی انداخت! ای صدراعظم، از حالا سه روز به تو فرصت می دهم که به این سوال پاسخ دهی. در غیر این صورت عزلت می کنم.»
هردمبیل سپس از او پرسید:
«اون کیست که زاده پدر و مادر توست، اما برادر و خواهرت نیست؟»
صدراعظم نادان و درمانده رنگش پرید و با دست و پایی لرزان دربار را ترک کرد تا با مشورت با دیگر مسئولان شهر پاسخ این سوال را بیابد. صدراعظم همه درباریان و وزرا و مدیران شهر هرت را جمع کرد و این سوال را با آنان در میان گذاشت. او و همه درباریان خنگ و نادان شهر هرت ظرف سه روز هر چه فکر و مطالعه کردند،عقلشان به جایی نرسید .
روز سوم وقتی صدراعظم داشت امیدش ناامید می شد، به یاد آورد که روزی حکیمی بافرهنگ را به خاطر نوشته های روشنگر و خطابه های آگاهی بخش محاکمه کرده و به زندان انداخته است. در همان زمان هم صدراعظم فهمیده بود که این حکیم شخصی دانشمند و متفکر است ،اما چون احساس کرده بود که روشنگری های این حکیم فرهیخته و بافرهنگ در بین مردم شهر ممکن است دودمان سلطه گری جابرانه هردمبیل را به باد فنا بدهد، دستور داده بود او را به طور فرمایشی محاکمه و زندانی کنند.
صدراعظم شبانه و به طور محرمانه به زندان رفت و آن حکیم فرهیخته و بافرهنگ را ملاقات کرد و از او پرسید :
«ای حکیم بافرهنگ ! اون کیست که زاده پدر و مادر توست، اما برادر و خواهرت نیست؟»
حکیم بلافاصله جواب داد: «خوب، معلوم است! خودم هستم!»
صدراعظم خوشحال و خندان پاسخ را یادداشت کرد و صبح روز بعد،پیروزمندانه به دربار نزد اعلی حضرت هردمبیل رفت و اعلام کرد برای پاسخ دادن آماده ام . هردمبیل نیز همه درباریان را به شرکت در نشست باشکوهی فراخواند و آن گاه رو به صدراعظم کرد و سوال را تکرار کرد:
«ای صدراعظم شهر هرت ! اون کیست که زاده پدر و مادر توست، اما برادر و خواهرت نیست؟»
صدر اعظم نیز با لبخندی مغرورانه پاسخ داد:
« قربان ! معلوم است! او حکیم بافرهنگ است!!»
هردمبیل که چون کوهی آتشفشان برافروخته و عصبانی شده بود، خشمگینانه نعره برآورد:
« ای احمق ! او صدراعظم فرنگ است، نه حکیم بافرهنگ!!»